داستان های شخصی

خاطرات یکی از درمانگران سرطان که خود به سرطان مبتلا شد
بخش اول: وارد شدن به دنیای ناشناخته
ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم تا برای رفتن به محل کار آماده شوم. در حین صرف صبحانه، ناگهان دستم به چیزی شبیه به فندق در ناحیه پستان راست برخورد کرد که سفت بود. وحشت کردم و ضربان قلبم تند شد. صورتم داغ شد و چندین بار سعی کردم دوباره بررسی کنم تا ببینم آیا درست احساس میکنم یا نه. به خودم گفتم شاید چیزی نیست، شاید خواب بدی دیدهام یا سوتینم تنگ بوده، اما در ته دلم میدانستم که چه اتفاقی افتاده است. سریع صبحانه خوردم، آماده شدم و به مسیر همیشگی به محل کار رفتم. وقتی به محل کار رسیدم، به همکارم گفتم که تودهای در پستانم پیدا کردهام. او گفت که چیزی نیست و نگران نباش. اما دل من آرام نبود. تا ساعت 8 که شد، به دکتر حیدری مراجعه کردم. پس از معاینه، گفت که باید سریعاً به کلینیک سونوگرافی بروم. آنجا متوجه شدم که احتمالاً اتفاق ناخوشایندی در انتظارم است.
نمیدانم با چه حالی از گاندی به کلینیک رسیدم، چون خودم از پرسنل بودم و در مدت کوتاهی نوبتم رسید. وقتی پروب دستگاه سونوگرافی روی بدنم حرکت میکرد، کلماتی که از پزشک رادیولوژی میشنیدم را باور نمیکردم. با تمام اصطلاحاتی که میشنیدم آشنا بودم (BIRADS 4b, suspicious). وقتی این کلمات را شنیدم، به شدت متوجه شدم که چه اتفاقی در حال وقوع است. چقدر سخت بود که این اتفاق دقیقاً 17 روز قبل از تاریخ عقدم افتاده بود، درست 3 روز بعد از خرید حلقه عقد، زمانی که در حال آماده شدن برای شروع یک زندگی جدید بودم. آن لحظه تمام آرزوها و رویاهایم فرو ریخت و حس کردم که همه چیز به پایان رسیده است...
مسئول سونوگرافی گفت که باید بیوپسی انجام دهم و پیشنهاد کرد که اگر خسته و نگران هستم، میتوانیم فردا این کار را انجام دهیم. اما من قبول نکردم و گفتم لطفاً همین حالا بیوپسی را انجام دهید. فرو رفتن سوزن برای انجام بیوپسی اصلاً برایم دردناک نبود. انگار تمام حواسم جای دیگری بود و اصلاً به فرو رفتن سوزن فکر نمیکردم.
حالا که 5 ماه از آن روزها میگذرد، یادآوری آن لحظات هنوز اشک به چشمانم میآورد. آن زمان ذهنم پر از سوال بود: چرا الان؟ چه حکمت و معنایی در این اتفاق نهفته است؟ خدایا چه چیزی را میخواهی به من نشان دهی؟
همه پرسنل انگار غصه من را میخوردند و ناراحت بودند. دکتر طیبی، بعد از انجام بیوپسی، با لحنی دلسوزانه با من صحبت کرد و دلداری داد.
وقتی در حال پوشیدن لباسهایم بودم تا از کلینیک خارج شوم، دیگر منتظر جواب پاتولوژی نبودم، چون پاسخ را از قبل میدانستم. شاید این دو سال که در این مرکز مشغول به کار بودم، برای آماده شدن برای چنین روزهایی بود. چون میدانستم اگر توده کیست یا خوشخیم بود، بیوپسی انجام نمیدادند. حالا میدانستم که توده بدخیم است. تا ایستگاه BRT پیاده رفتم و وقتی سوار اتوبوس شدم، مادرم تماس گرفت. بیخبر از همه اتفاقاتی که از صبح برایم افتاده بود. هیچ چیزی به او نگفتم، انگار اصلاً نمیتوانستم حرفی بزنم. وقتی به پژوهشکده معتمد (محل کارم) رسیدم، بلافاصله جواب سونوگرافی را به خانم دکتر حیدری نشان دادم. هیچوقت حالت چهرهاش را فراموش نمیکنم. انگار در آن لحظه تمام تلاشش را میکرد تا به من دلداری دهد و آرامش بخش باشد.
این داستان ادامه دارد...
لطفاً داستانهای شخصی خود را از ابتلا به هر نوع سرطان برای ما ارسال کنید. میتوانید در قسمت "تماس با ما" یا به شماره همراه زیر پیامک کنید یا در تلگرام ارسال نمایید تا در این صفحه به نمایش بگذاریم.
- ما در مرحم سرطان را تجربه کردیم و می توانیم شما را یاری دهیم.
- شماره تماس: 66404020-021 09354673659 09037524222